مربوط به پیران، آنچه درخور پیران است، به روشی که از پیران انتظار می رود، برای مثال جهان بر جوانان جنگ آزمای / رها کن فروکش تو پیرانه پای (نظامی۵ - ۸۲۵)، پیر
مربوط به پیران، آنچه درخور پیران است، به روشی که از پیران انتظار می رود، برای مِثال جهان بر جوانان جنگ آزمای / رها کن فروکش تو پیرانه پای (نظامی۵ - ۸۲۵)، پیر
باضافت و بی اضافت، مقابل پس خانه. رحبه. وصید. روق. (منتهی الارب). مقدم البیت. (اقرب الموارد). رواق (ر / ر) . (منتهی الارب). صدر بیت. رواق که پیشگاه خانه باشد. (برهان)، ایوانی که در مرتبۀ دوم باشد. (برهان)، مقابل پس خانه، بار و چادر و اسباب سفر سلاطین که از پیش برند. (انجمن آرا). آنچه پیش از کاروان برند چون چادر و دیگخانه و جز آن که چون بمنزل رسند جای و طعام آماده باشد. آنچه از بنۀ شاهی یا بزرگی که قبل از ورود او بمنزلی بدان منزل فرستند. آنچه حکام و سلاطین از پیش فرستند در منازل از اسباب و ادوات. اسباب و آلات سفر شاه یا امیری که از پیش فرستند
باضافت و بی اضافت، مقابل پس خانه. رحبه. وصید. روق. (منتهی الارب). مقدم البیت. (اقرب الموارد). رواق (رُ / رَ) . (منتهی الارب). صدر بیت. رواق که پیشگاه خانه باشد. (برهان)، ایوانی که در مرتبۀ دوم باشد. (برهان)، مقابل پس خانه، بار و چادر و اسباب سفر سلاطین که از پیش برند. (انجمن آرا). آنچه پیش از کاروان برند چون چادر و دیگخانه و جز آن که چون بمنزل رسند جای و طعام آماده باشد. آنچه از بنۀ شاهی یا بزرگی که قبل از ورود او بمنزلی بدان منزل فرستند. آنچه حکام و سلاطین از پیش فرستند در منازل از اسباب و ادوات. اسباب و آلات سفر شاه یا امیری که از پیش فرستند
فیل خانه. جایی که در آن پیلان را بندند. (آنندراج). جای نگهداری فیلان: گوسفند ازبیم آتش خود را در پیلخانه اوگند... آتش در نی افتاد و قوت گرفت و پیلخانه درگرفت. (سندبادنامه ص 82)
فیل خانه. جایی که در آن پیلان را بندند. (آنندراج). جای نگهداری فیلان: گوسفند ازبیم آتش خود را در پیلخانه اوگند... آتش در نی افتاد و قوت گرفت و پیلخانه درگرفت. (سندبادنامه ص 82)
منسوب به پیر. چون پیر: کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر او زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند. خاقانی. پیرانه گریست بر جوانیش خون ریخت بر آب زندگانیش. نظامی. جهان بر جوانان جنگ آزمای رها کن فروکش تو پیرانه پای. نظامی. برآورد سر سالخورد از نهفت جوابش نگر تا چه پیرانه گفت. سعدی. ، در پیری. - پند پیرانه، رای پیرانه، خردمندانه. نصیحتی و رأیی بر تجربه استوار: یکی پند پیرانه بشنو ز من ایا نامور رستم پیلتن. فردوسی. نیا چون شنید از نبیره سخن یکی رای پیرانه افکند بن. فردوسی. زین دبیری مباش غافل هیچ پند پیرانه از پدر بپذیر. ناصرخسرو. پدر کز من روانش باد پرنور مرا پیرانه پندی داد مشهور. نظامی. شبانی با پدر گفت ای خردمند مرا تعلیم ده پیرانه یک پند. سعدی. یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی که بختت جوان باد و جاهت ممجد. سعدی. جهاندیدۀ پیر دیرینه زاد جوان را یکی پند پیرانه داد. سعدی. مرا پیرانه پندی داد وبگذشت. سعدی. - امثال: کاهلی را یک کار فرما صد پند پیرانه بشنو
منسوب به پیر. چون پیر: کعبه دیرینه عروسی است عجب نی که بر او زلف پیرانه و خال رخ برنا بینند. خاقانی. پیرانه گریست بر جوانیش خون ریخت بر آب زندگانیش. نظامی. جهان بر جوانان جنگ آزمای رها کن فروکش تو پیرانه پای. نظامی. برآورد سر سالخورد از نهفت جوابش نگر تا چه پیرانه گفت. سعدی. ، در پیری. - پند پیرانه، رای پیرانه، خردمندانه. نصیحتی و رأیی بر تجربه استوار: یکی پند پیرانه بشنو ز من ایا نامور رستم پیلتن. فردوسی. نیا چون شنید از نبیره سخن یکی رای پیرانه افکند بن. فردوسی. زین دبیری مباش غافل هیچ پند پیرانه از پدر بپذیر. ناصرخسرو. پدر کز من روانش باد پرنور مرا پیرانه پندی داد مشهور. نظامی. شبانی با پدر گفت ای خردمند مرا تعلیم ده پیرانه یک پند. سعدی. یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی که بختت جوان باد و جاهت ممجد. سعدی. جهاندیدۀ پیر دیرینه زاد جوان را یکی پند پیرانه داد. سعدی. مرا پیرانه پندی داد وبگذشت. سعدی. - امثال: کاهلی را یک کار فرما صد پند پیرانه بشنو
پیشگاه خانه صدراطاقصدر بیت رواق مقابل پس خانه، ایوانی که در مرتبه دوم باشد، بار و چادر و اسباب سفر شاهان و بزرگان که از پیش برند: درتوجه خراسان اهتمام نمود (شاه عباس اول) و در ساعت سعد از مقر سلطنت عظمی پیشخانه همایون بیرون زدند
پیشگاه خانه صدراطاقصدر بیت رواق مقابل پس خانه، ایوانی که در مرتبه دوم باشد، بار و چادر و اسباب سفر شاهان و بزرگان که از پیش برند: درتوجه خراسان اهتمام نمود (شاه عباس اول) و در ساعت سعد از مقر سلطنت عظمی پیشخانه همایون بیرون زدند